این روزها خیلی خسته شده بودم، بیشتر خستگی فکری و روحی، خواستم از تکرار بنویسم، تکرار روزهای نچندان دلچسب و پر استرس کنکوری بودن و شدید تر از آن پشت کنکوری بودن! از تلخی هایش، از بغض هایش، میدانید تمامش برایم تلخ است و نخواستم تلخی ها را ثبت کنم، به این فکر کردم که همه ی انسان ها درد دارند، هر کس ویژه ی خودش جام بلایی دارد، بعضی ها جرعه جرعه بعضی ها یک نفس مینوشند! راه فراری نیست باید این درد تقدیر را تحمل کرد، تقدیری که گاهی خودمان رقم میزنیم، اما مهم این است که این درد ها ویژه اند، درست مانند پیراهنی که خاص یک فرد بدوزند، وقتی تنت رَوَد انگار تمام دنیایت را محصور کرده و هر لحظه تلخی اش را مزه میکنی. کاش پیراهن های یکدیگر را قضاوت نکنیم، درست است بعضی پیراهن ها به تنمان بزرگ و راحت است اما همین پیراهن دنیا را برای صاحب اصلی اش چنان تنگ کرده که گاهی هوس ترک ابدی آن را می کند. میدانید ادامه دادن سخت است، جایی میرسد که واژه ها هم دیگر توان بیان احساست را ندارند.
+ میدانم که میدانید کنکور اینقدرها هم ارزشش را ندارد که هوس ترک ابدی دنیا را به سر آدم بزند، کلی گفتم!
++ امیدم به خداست! به قول شما: میگذرد!