وقتی شاعر سیلی میزند!

در نیمه های شب که تست قرابت معنایی میزدم، کم کم در بیت ها غرق شده بودم که یهو جناب شاعر با لحن خاص و لبخندی گوشه ی لب فرمودند:

شتر را چو شور و طرب در سر است/اگر آدمی را نباشد خر است!

در این هنگام مانند دیگ زود پز چنان منفجر گشتم و به در و دیوار پاشیدم که اطرافیان به سمتم دوان دوان روان شدند و علت را جویا، اما خنده هایی به سان خنده های اسب آبی توان سخن گفتن را از بنده ربوده بود. علت تنها یک چیز بود و بس، آنکه در این مدت آنقدر غصه خورده و ناراحت بودم که حد نداشت و این بیت چنان تلنگری به بنده زد که جمله غم دنیا را از سر به در کردم!
۴ ۴

پنج نفر از دوستام! چه خبره تو بلاگستان؟


۵ ۲

جدی جدی رفت!

بدتر از خواستن، این لطمه ی نتوانستن

هی بخواهیم و نتوانیم که چه؟

[شهریار]

+شهریارا همین یه ذره امیدی که داشتم رو نابود کردی برادر من! 

++هیچ وقت نذارین بچه هاتون سریال ساعت برنارد رو ببینن؛ من بعد دوازده سیزده سال هنوز درگیرشم.

+++چقدر سریع میگذره! زرد هم میگذره.

++++انشاءالله یک متر برف نیاد، یک متر و نیم بیاد.

+++++در راستای +هرچی فکر میکنم میبینم امید به زندگیم به بیست دقیقه رسیده.

++++++خوندم و کامنت نذاشتم، یعنی نتونستم بنویسم، فکر کنم اون قسمتی از مغزم که وظیفه تولید کامنت رو برعهده داره از بین رفته...روحش شاد و یادش گرامی...

۶ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان