شادوَرد؛این قسمت:شادوَرد یک ساله شد:)

[بسم الله الرحمن الرحیم]

دلم می خواست بنویسم، هرچی از هر کجا، اون موقع مهم نبود. به نوشتن احتیاج داشتم، به خالی شدن و شروع کردم، شروع کردم به نوشتن،  هفتم مرداد سال هزار و سیصد و نود و پنج. نوشتن راهی برای بهتر کردن حالم و منظم کردن افکارم شده بود ولی کم کم خوندن وبلاگ هایی که دوستشون داشتم باعث شد دنیای مجازیم رنگ و بوی تازه ای  به خودش بگیره و...الان یکساله شده! این حس و حال الان یکساله تو تک تک روزهای تقویم من جا خوش کرده و امیدوارم پر شور تر ادامه داشته باشه و...ادامه داشته باشین، پر شور تر از قبل:)
+تولد یک سالگی"روزنوشت های شادوَرد از سیاره زمین!" مبارک:)
++از همراهی همه کسایی که تو این یک سال اینجا رو می خوندن کمال تشکر رو دارم، همچنین از دوستان خوبم: پرواز جان، حریر جان، هلما جان، بهار پاتریکیانِ جان، آقای سر به هوای مهربون، سناتور تد مهربون، آرام جان، آندرومدا جان، محمد(خط خطی) مهربون، آقاگل مهربون، دختریم عزیز و lady cyan جان تشکرجات ویژه دارم.
+++اگه اسم کسی رو جا انداختم ازش دوبله ممنونم، مرسی دمت گرم:)
++++هر نقدی نظری انتقادی پیشنهادی هرچی داشتین مشتاقم که بدونم، بنویسید:)


۳ ۳

شادوَرد؛ این قسمت: تولدت مبارک!

[به نام خدا]
و بالاخره تمام شد. مثل تمام سالهای زندگیم، هجده سالگیم هم تمام شد. مُرد، خاطره شد، تجربه شد، لبخند شد، اشک شد و در آخر آرزو شد. انگار همین دیروز بود که از هجده ساله شدن واهمه داشتم، اما الان نوزده سالگی برایم معمولیست! ساده ی ساده ست! اصلا انسان باید همیشه نوزده سالش باشد! نوزدهِ نوزده! مثل نوزده فروردین!
+در همین لحظه به احترام هجده سال زمینی بودن ،اولین و آخرین سیصد و شست و پنج روزِ نوزده سالگیم را آغاز میکنم.
++آرزوی خاطره شدن آرزوهاتون رو دارم-شادوَرد نوزده ساله

۶ ۵

من متولد بهارم

[به نام خدا]

بهار چیست؟
تمام سرزمین را طی میکنم، درخت به درخت، شکوفه به شکوفه، رد هر شاخه نو رسته را میگیرم و به ابرها میرسم، تن تمامی سبزه ها را می بویم و لابه لای غنچه ها به جست و جو ادامه میدهم، لباسم عطر گل ها را میگیرد و باران آغازگر سمفونی سبزه ها و جوانه ها میشود...
بهار چیست؟
با تمام توان میدوم، به درخت سیب آن طرف خیابان میرسم و به آن تکیه میدهم، چند نفس عمیق میکشم و می نشینم، عطر شکوفه های سیب دلبری میکند...
بهار چیست؟
باران تمام شده و ابرها به احترام رنگین کمان کنار میروند، آفتاب، جادوی طبیعت میشود و پروانه ها و پرنده ها پرواز میکنند، و چه زیباست پرواز...
به راستی بهار چیست؟
هر سال تمام سرزمین را طی کردم، درخت به درخت، شکوفه به شکوفه اما بهار را نفهمیدم، شاید چیزی کم دارد، چیزی مثل تو، که بیایی و تمام این رویاها را تعبیر کنی...

+سال جدید مبارک!
++چه خوب است که امسال دلخوری ها و کینه های کهنه را دور ریخته و با دلخوری ها و کینه های جدید جایگزین کنیم! جدا از شوخی، اگر باعث رنجش یا ناراحتی کسی بوده ام، عذرخواهی میکنم. باور کنید منظوری نداشتم.
+++آرزوی سلامتی و لبخند و شادی و اینا دارم.
++++سال جدید داره میاد و من همچنان کنکوری ام...
+++++امکان ارسال کامنت ناشناس، خصوصی و عمومی وجود داره، خلاصه دستتون بازه هر چی خواستید بشنوم، بنویسید میخونم!

۴ ۴

برای مریم!

چهارم دبستان بودم که یه شاگرد به کلاسمون اضافه شد. اسمش مریم بود، با هیچ کس صحبت نمیکرد و مامانش همیشه پشت در کلاس منتظرش بود و تا زنگ میخورد سریع مامانش میومد و با خودش میبردش به کلاس ته سالن که هیچ کس اونجا نبود، برامون عجیب بود که چرا از بچه ها فرار میکنه و معلممون هم همیشه بهمون میگفت که کاری به کارش نداشته باشیم و اذیتش نکنیم. راستش رو بخواید من فقط چهرش رو یادمه والبته عینک بزرگش رو و هیچ وقت صداشو نشنیدم! فقط با مامانش حرف میزد و اونم در گوشی. چند ماه گذشت و مریم هر دوشنبه غایب بود و میرفت دکتر، خب ما بچه ها کم کم فهمیده بودیم که مریم بیماری خاصی داره و سعی میکردیم نذاریم تنها باشه، طوری که دیگه زنگ تفریح ها با بچه ها میومد بیرون و تنها نبود،کم کم شرایط خاصش واسمون عادی شده بود و عجیب نبود، اینکه همیشه برای راه رفتن یکی دستش رو میگرفت یا اینکه هرچی میگذشت قطر عینکش بیشتر و بیشتر میشد یا چیزایی شبیه به این. زمستون بود که مریم دیگه مدرسه نیومد، طبق معمول فک کردیم رفته دکتر ولی همون روزا بود که مامانش اومد مدرسه و پروندش رو گرفت، مامانش بیشتر اوقات ناراحت بود ولی اون روز کلن اشک میریخت، اومد تو کلاسمون و گفت مریم باید تو یه مدرسه دیگه درس بخونه و به همتون سلام رسوند و گفت دلم برای دیدن همتون تنگ میشه!
اون موقع ها خیلی از بیماری مریم سر در نیاوردم ولی همین قدر میدونم که تو مدت سه سال اون کم کم بیناییش رو از دست داد و برای همیشه نابینا شد، بعد از اون دیگه مریم رو ندیدم، نمیدونم الان چیکار میکنه و کجاست، فقط از ته قلبم براش آرزوی خوشحالی دارم.
تمام این سال ها روز عصای سفید که میشه یاد مریم می افتم، شاید روزی دوباره دیدمش.
پ ن: روز عصای سفید گرامی!
پ ن تر: این که نمیتونم خوب بنویسم و کلی غلط نگارشی دارم و مطالبم پیوسته نیست رو به بزرگیه خودتون ببخشید، سعی خودم رو میکنم آدم شم!

۴ ۲

تولدت مبارک!


باورم نمیشه چهل ساله شدی! تولدت مبارک گلادیاتور رم ^__^


۷ ۱

عید شده!

اول از همه بگم عیدتون مبارک باشه! 
دوم هم اینکه این روزی که واسه ما جشنه و کلی حال میکنیم واسه گوسپندان گرامی عزای عمومیه! در همین راستا به تمام گوسپند زنده با قصاب ها تسلیت عرض میکنم:| 
سوم هم نداره!

۶ ۳

تبریک!

روز سینما رو به عنوان هیچکاره جامعه سینمایی به همتون تبریک میگم!

تولد عید سینما مبارک!

۳ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان