شنبه ۳ مهر ۹۵
-چیه باز چی شده؟
-هیچی
-پس چرا اینطوری زل زدی به خیابون؟
-گفتم که، چیزی نیست.
-چرا اینقدر وقت تلف میکنی؟! برو سر درسِت، با توام شادوَرد!
-میدونی چیه؟!
-چیه؟
-خیلی چیزا!
-یعنی چی؟
-یعنی همین! من همینم راحتم بزار!
-چشمم روشن! از کی تاحالا جواب بزرگترت رو میدی؟
- :|
- :/
.
.
.
چرا اینطوریه؟ تا میبینن تو خودتی، فکر و خیال برشون میداره! فک میکنن چه خبره!
آدمیزاده! دل داره! احساس داره! یهو دیدی گرفت! آره دل آدم میگیره هیچ دلیلی هم نداره! گاهی به خاطر شنیدن یه آهنگ که از قضا باهاش خاطره ای هم نداری یا شایدم اولین باره که میشنوی دلت میگیره و کلن آشفته میشی و سکوت لازم میشی! خودت رو به یه جای خلوت و فضایی سراسر سکوت تبعید میکنی تا افکارت رو مرتب کنی و دوباره همه چیو تو ذهنت سر جاش بذاری؛ بعضی ها رو بذاری جلو چشم، بعضیا رو قاب کنی به دیوار ذهنت، بعضیا رو بندازی ته قلبت و درش رو قفل کنی، بعضیا رو هم بندازی ته ریه هات! بعدش با یه دم عمیق و یه بازدم عمیق تر، پرتشون کنی بیرون!
آخه میدونی، آدمیزاده! دل داره! احساس داره! یهو دیدی...