کلافه شدم واقعن نظم داشتن یکی از سخت ترین شایدم سخت ترین کاره دنیاس مخصوصن وقتی قضیه بالامیگیره که مجبور باشی سرساعت های خاصی کاری رو انجام بدی ولی از یه طرف یه حس درونی که تقریبن از طرف وجدان آدمه باعث میشه تو زندگیت رو وابسته به تیک تاک ساعت کنی و بیشتر از هرچیزی حواست به اون عقربه ها باشه. راستی کسی میدونه چرا اسمش عقربس؟ نمیدونم ربطی به عقرب داره یانه ولی هرچی هست هردوشون زهرشونو میریزن. همیشه از این که کارهام رو سر ساعت های خاصی انجام بدم اذیت میشدم یکی از آرزوهای زندگیم این بوده که یه بار ساعت دو نصفه شب برم مدرسه و دبیر ریاضی مون هندسه مختصاتی درس بده و البته هیچ کس خوابش نیاد که صد درصد غیر ممکنه. خب دیگه این روزا خیلی درگیرم هرکسی که موفق شده حالا تو هر زمینه ای بعد از تلاش و کوشش بسیار به مقوله مهم داشتن نظم اشاره کرده و منم از این قضیه جدانیستم وباید این عادتم رو ترک کنم ولی واقعن زجر آوره که از خودت دور شی وتمرین کنی که شبیه بقیه بشی این جدا شدن خودش باعث یه سری فعل انفعالات شیمیایی تو وجود آدم میشه که اطرافیان والبته خود آدم رو آزار میده و کلن ترک عادت سخته همیشه. آنتروپی توزندگی خیلی هیجان انگیزه و شدیدن پیشنهاد میشه!
پروردگار ما کسی است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده،سپس آن ها راهدایت کرده است.(قرآن کریم سوره طه آیه ۵۰)
چند بار نوشتمو پاک کردم ولی ته تهش باز به این نتیجه رسیدم که همینطوری ساده و بدون ویرایش نوشتن بهتر میتونه حس آدمو منتقل کنه تا این که بخوای یه جمله رو صد بار بالاو پایین کنی و ته ته تهش باز اونطوری که میخوای نمیشه و یه جاییش میلنگه اونم به طور ناجوری،بماند.تواین چند روزی که گذشت کلی تجربه جدید کسب کردم البته تجربه های درونی نه تجربه های حاصل از سفر یا گردش و این جور چیزا که البته خیلی خوبن ومیچسبن بگذریم بعد از کلی کلنجار رفتن باخودم و تکرار این جمله تکراری که چیشد که اینجوری شد اینجانب تصمیم گرفتم دست از بهانه گیری و تقصیر رو گردن این و اون انداختن و بدخلقی بر دارم و مثل بچه آدم به زندگی بچسبم و البته نوشتن رو کنار نذارم چه نوشته هایی که برای خودم مینویسم چه نوشته هایی که اینجا ثبت میشه چه نوشته هایی که نوشته نمیشه.راستی این آیه خیلی منو تو فکر فرو برد...فکر اینکه همین بودن خودش یه نعمته حالا سالم باشی یا مشکلات داشته باشی یا خیلی چیزای دیگه همین که زنده هستم خودش نعمته، همین که خدا هنوز بهم فرصت داده خیلی ارزشمنده،خدایا شکرت. قدر بودن رو بدونیم و فراموش نکنیم. گاهی فراموش کردن تاوان سنگینی داره مثل فراموش کردن یه فرمول که بدست آوردن همه جوابا به دونستن اون بستگی داره و مالِ هر کسی هم منحصر به فردِ حالا میتونه یه اسم باشه یا آیه یا یه جمله که آرومت کنه و وجود خدای مهربون و بزرگ رو بهت یاد آور بشه. فرمول های زندگیمون رو فراموش نکنیم...
من از همین تریبون اعلام میکنم که غلط کردم،از قدیم گفتن هر چی میخوای ببری ببر ولی قلم کاغذ رو با خودت نبر بعله بالا رفتم پایین اومدم نتونستم نیام والسلام همین که گفتم خواهشن به روم نیارین که خودم از این اقدام سریع الوقوع و بدون فکر بس خجل بوده و هستم.
خستم از این حاله خرابم مثله همیشه بیقرارم
به جز یه ساعت فکر راحت حسرت هیچی رو ندارم
خم میشه هر کوهی که یک آن خودشو جای من بذاره
سخته یه روز کسی بفهمه هیشکی رو جز خودش نداره , هیشکی رو جز خودش نداره
من چه بجنگم چه نجنگم کل این بازی رو باختم
چه بمونم چه نمونم از خودم خاطره ساختم , از خودم خاطره ساختم
من که نگفته هامو گفتم تو ترانه های ساده ام
چه بخونم چه نخونم خودمو یاد تو دادم , خودمو یاد تو دادم
یه شهر متروکه شدم باقیه عمرو با خودم کنار میام تا که تمومشه
چروکه رو قلبم میگه جوونیمم گذشت دیگه چیزی نمونده که حرومشه
شبیه یه شمعه نیمه جون سوختنمو کسی ندید فقط میخواستن که بتابم
یه عمر حواسم به همه بوده ولی بی دقدقه گذشتن از حاله خرابم
من چه بجنگم چه نجنگم کل این بازی رو باختم
چه بمونم چه نمونم از خودم خاطره ساختم , از خودم خاطره ساختم
من که نگفته هامو گفتم تو ترانه های ساده ام
چه بخونم چه نخونم خودمو یاد تو دادم , خودمو یاد تو دادم
(بابک جهانبخش_یه ساعت، فکره راحت_محسن شیرالی)
هر پنج هزارم ثانیه یه بار سایت سنجشُ رفرش میکنم. مرورگرم خسته شده دیگه نا نداره...هی میگه نیومده به پیر به پیغمبر نیومده برو شب بیا بخدا سوختم از بس رفتم سنجش دات اُ آ جی ( لهجه مرورگرم بریتیشه r رو تلفظ نمیکنه!)
دلم عددای کوچیک میخواد...دورقم...سه رقم...چهاررقم...
اگه من دستم به پطروس نرسه...انگشتشو گذاشته یه وقت سد کنکور خراب نشه...
امشب میخوام تا صب بیدار بمونم البته اگه بخوام بخوابم هم نمیشه. آخه قراره رتبم بیاد خیلی وقته ندیدمش... نگرانشم. واسه همتون دعا میکنم البته اگه شایسته باشم~__~