بیشتر از سیصد و شصت و پنج روز گذشته

[بسم الله الرحمن الرحیم]

پیش درآمد: این پست به تاریخ پنج شنبه بیست و هفتم آبان ماه سال نود و پنج نوشته شده است، در نیمه شب، ساعت دو و بیست و هفت دقیقه.
بیشتر از یک سال پیش...

هر روز که میگذرد بیشتر در خودم غرق می شوم، میدانی، هجده سالگی سن عجیبیست، حس کسی را دارم که بین مرز دو کشور ایستاده است،  من از آن هیچ نمیدانم، شاید عجیب باشد ولی من از جمله تو دیگر بزرگ شده ای میترسم! نه این که فکر کنید خیلی لی لی به لالایم گذاشته اند نه، مسئله چیز دیگریست، جوریست که نمی توانم آن را بیان کنم، یعنی واژه هایی پیدا نمی کنم که این احساسات را توصیف کند، راستش خودم هم نمی دانم چیست! یک سری چیزها توی ذهنم هست که انگار به تمام افکارم پیچیده است، همه چیز را عوض کرده، حتی علایقم! نمیدانم ولی فکر میکنم شخصیتم دارد تکان میخورد، شبیه یک موجود عجیب غریب شده که تازگی ها خیلی گرسنه است، بسیار تاثیر پذیر شده و چیزهای جدید می خورد! کم کم دارد مثل بزرگترها فکر میکند، دوراندیش تر شده است، بسیار حال و هوای عرفانی پیدا کرده و دلش برای نوشته های عطار یک ذره شده! می گویند بسیار مراقب باشم، چه می خوانم، چه می بینم و از همه مهم تر چه می شنوم، این روز ها بسیار تاثیر پذیر شده ام.
۵ ۴

حداقل ادای بزرگا رو دربیارید

[بسم الله الرحمن الرحیم]

نمره یکی از درسا اومده و من ۲۰ شدم، و تو کل کلاس فقط من کامل شدم، و حالا خودتون برید تا ته قضیه ترمولکی بودن و حرف بچه ها و دعواها ولی به قول خودشون بحث ها و تو سر هم زدن و ...اوف، همچنان از اول ترم تا حالا تو گروه هیچی نگفتم و نخواهم گفت...تقصیر من نیست، من هنوز نمیشناسمشون...
+تو دوران تحصیلم حتی تک هم گرفتم ولی هیچ وقت برای نمره خودمو کوچیک نکردم، همه میدونن نمره ملاک دانش نیست، مگه نه؟
۷ ۵
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان