چهارشنبه ۲۷ تیر ۹۷
[بسم الله الرحمن الرحیم]
هنوز مثل دفعه ی اول میمونه. اینکه هنوز واسم جدیده، عادی نمیشه. نمیتونم استرس نداشته باشم. حس میکنم یه جای کار می لنگه. نباید اینطوری باشه. شایدم به خاطر خودمه. میدونی من خیلی رویا دارم. خیلی زیاد. میتونم هر چیزی رو تصور کنم. اخه تخیل خیلی خوبی هم دارم. هر چیزی که بگی رو میتونم تو ذهنم بسازم. کافیه چشمامو ببندمو بنگ! تمومه، میتونم ببینمش، میتونم واسش داستان بگم. میتونم بهش شخصیت بدم و کلی ماجرا واسش بسازم. مثه همین چند وقت پیش. یه گربه تو دانشکده بود و من شروع کردم به تعریف کردن ماجرای دست به یکی گربه ها با آدم فضایی های سیاره ۱۹ واسه از بین بردن موش ها و نبردشون و نقش پیچیده ی سگ ها و ادامه دادم و ادامه دادم و ادامه دادم و کلی با جزئیات تعریف کردم. انگاری که داشتم یه فیلمو تعریف میکردم. ولی اینجا، اینجا هنوز مثل دفعه ی اوله.