چهارشنبه ۱۵ آذر ۹۶
[بسم الله الرحمن الرحیم]
بلد نیستم خودم نباشم.
حقایقی که به زودی خواهید خواند قاعدتا خودشان حرف هایشان را خواهند زد، ولی، فکر میکنم حتی اندکی مبتذل تر از آنچه معمول حقایق است. بنابراین، در مقام جبران، با همان نفرت جاودان و وسوسه گر شروع میکنیم: مقدمه ی رسمی نویسنده. مقدمه ای که من در ذهن دارم نه تنها بیشتر از آن که بتوانم خوابش را ببینم مفصل و جدی است، بلکه همچنین به شکل آزاردهنده ای شخصی است. اگر، از بخت خوش، درست از کار در بیاید، در عمل با یک گردش اجباری در موتورخانه ی کشتی قابل مقایسه خواهد بود، که خود من در نقش راهنما با یک لباس شنای یک تکه ی قدیمی یانتزن جلوتر از همه راه را به بقیه نشان می دهم.مستقیما برویم سراغ بدترین قسمت ماجرا. چیزی که قرار است بخوانید در واقع به هیچ وجه یک داستان کوتاه نیست، بلکه یک جور فیلم خانگی منثور است؛ و کسانی که آن را دیده اند مصرانه مرا به پرداختن به هر برنامه جدی برای پخش آن بر حذر داشته اند. این حق من و مایه ی شرمساری من است که فاش کنم گروه مخالفان تشکیل شده است از هر سه بازیگر آن، دو زن و یک مرد. ابتدا به سراغ...