غروب شد!

یه عزیزی می گفت : اینکه یه نفر گریه میکنه همیشه دلیل بر ضعیف بودنش نیست، بعضی وقتا بیش از اندازه قوی بوده...
 

غروب شد...اما دلتنگیهایم هنوز اینجا هستند...قرار بود در سرخی آسمان به آتش بکشانمشان...اما تنهایی نتوانستم... تا جمعه بعد هم صبر میکنم...می آیی مگر نه؟!
شادوَرد_

۸ ۴

بدونِ باران!

هوا سرد نبود،

اما؛ سرد شد...

اولین سال است که پاییز داغ نیست!

رفتنت کل آب و هوای جهان را تغییر داد! 

هواشناسان را متهم نکنید؛ درست پیش بینی کرده بودند؛ 

قرار بود هوا گرم و گرم تر شود تا خودِ یلدا...بدونِ باران!

اما؛ رفتن بی مقدمه ات همه ی پیش بینی ها را بهم ریخت!

تمام فردا ها هوا سرد و سنگین است با پوشش بی وقفه ابرها...و البته باران...

شادوَرد_

۵ ۱

خدای من...

روزمرگی، تکرار تکرار و باز هم تکرار
ترس از آینده مبهم!
بیقراری ها، گله ها و شکایت ها
داد ها و فریاد ها 
و در نهایت اشک ها...
در میان این همه دلتنگی، کیست از خدا پر فروغ تر؟
...نمیدانم!
شادوَرد_
.
.
.
خدایا شکرت...

۴ ۲

چه کنم با دل تنها...

کنار پنجره جهان ایستاده ام
نه باران میزند و نه فنجان قهوه ای انتظارم را میکشد! 
به ظاهر همه چیز خوب است، کتاب خوانده نشده ای نیست! 
همه چیز به بهترین شکل جلوه میکند؛
حتی من! 
کسی چه میداند که چرا دفتر کوچکم خالیست یا خودکارم نو؛ 
من تورا در میان سپیدی های دفترم نوشتم، 
آیا در این دیار کسی زبان عاشقی میداند؛
 تا بخواند تورا در میان برگ برگ دفتر تنهایی من؟ 
شادورد_

۷ ۵

آشوبم...

تا وقتی بودی همه چیز خوب بود...
همه چیز سر جایش قرار داشت،
ساعتم به خاطر گرمای وجود تو کوک بود!
رفتی...
من سالهاست که اینجا فراموش شده ام،
دنیای من در هفت شب متوقف شد؛
با دو فنجان چای سرد 
و حرف هایی که در گورستان حنجره ام دفن کردم...
 شادوَرد__
۲ ۲
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان