من متولد بهارم

[به نام خدا]

بهار چیست؟
تمام سرزمین را طی میکنم، درخت به درخت، شکوفه به شکوفه، رد هر شاخه نو رسته را میگیرم و به ابرها میرسم، تن تمامی سبزه ها را می بویم و لابه لای غنچه ها به جست و جو ادامه میدهم، لباسم عطر گل ها را میگیرد و باران آغازگر سمفونی سبزه ها و جوانه ها میشود...
بهار چیست؟
با تمام توان میدوم، به درخت سیب آن طرف خیابان میرسم و به آن تکیه میدهم، چند نفس عمیق میکشم و می نشینم، عطر شکوفه های سیب دلبری میکند...
بهار چیست؟
باران تمام شده و ابرها به احترام رنگین کمان کنار میروند، آفتاب، جادوی طبیعت میشود و پروانه ها و پرنده ها پرواز میکنند، و چه زیباست پرواز...
به راستی بهار چیست؟
هر سال تمام سرزمین را طی کردم، درخت به درخت، شکوفه به شکوفه اما بهار را نفهمیدم، شاید چیزی کم دارد، چیزی مثل تو، که بیایی و تمام این رویاها را تعبیر کنی...

+سال جدید مبارک!
++چه خوب است که امسال دلخوری ها و کینه های کهنه را دور ریخته و با دلخوری ها و کینه های جدید جایگزین کنیم! جدا از شوخی، اگر باعث رنجش یا ناراحتی کسی بوده ام، عذرخواهی میکنم. باور کنید منظوری نداشتم.
+++آرزوی سلامتی و لبخند و شادی و اینا دارم.
++++سال جدید داره میاد و من همچنان کنکوری ام...
+++++امکان ارسال کامنت ناشناس، خصوصی و عمومی وجود داره، خلاصه دستتون بازه هر چی خواستید بشنوم، بنویسید میخونم!

۴ ۴

تقویم

"بسم الله الرحمن الرحیم"

اینجا،
روزهای تقویم من به عقب میروند وخاطرات نداشته ام با تو مرور میشود،
می دانی؛
تمام سال عطر تلخ نبودنت را میداد...

[شادوَرد]
۲ ۲

باران های تابستانی

"به نام خدای آسمون"

زمستان به سرعت طی میشود،
سردی و بی حوصلگی تمام قلمرو چشمانم را پوشانده است،
اما کسی چه میداند؟!
شاید این؛
ابتدای فصل باران های تابستانیست...

[شادوَرد]

۲ ۴

تپش

"به نام خدای آسمون"


حِسَت میکنم!

مانند قلبم که هیچگاه ندیدمش ولی میدانم که هست! می تپد!

...هستی! می تپی!

[شادوَرد]


۸ ۶

عکس نوشت؛ شماره یک




۴ ۳

ستاره ها نهفته، درآسمان ابری...

سراسیمه به قطار رسید
سوار شد، حجم نگرانی اش توجه بقیه را جلب کرده بود
وارد کوپه هفتم شد و چمدان قرمزش را روی صندلی گذاشت
با قدم های آرام از قطار پیاده شد و رو به روی پنجره ی هفتم ایستاد
قطار دورتر و دورتر میشد و نفس هایش آرام و آرام تر
به خانه رسید، در دفترش نوشت:
امروز تمام خاطراتش را در چمدان قرمزم ریختم؛ 
لبخند،  نگاه،  موسیقیِ موردعلاقه و تک تک ذرات عطرش در هوای خانه را جمع کردم و چمدان را به دورترین نقطه ی سرزمین تبعید کردم...
دفترش را بست و رو به روی آینه ایستاد
مات شد،
لعنت به من! چشمهایم را جا گذاشتم...

شادوَرد_
۵ ۵

حیف...

دادگاه دلت حکم چشمانم را صادر کرد؛
آمادگی هرچیزی را داشتم، غیر از انفرادی!
حیف...
نباید دلم وکیلم می شد؛
طفلکی اولین پرونده اش بود...

شادوَرد_
۱ ۳
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان