يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷
[بسم الله الرحمن الرحیم]
امروز یک روز معمولی بود ولی من حس متفاوتی داشتم. اینو "ز" تو صورتم دید. تو سرویس دانشگاه. گفتم چی دیدی؟ گفت امروز فرق داری. خوشحال بودم. "ه" اومد و کنارم نشست. مثل هرروز کتابمو درآوردم و شروع کردم به خوندن. بالاخره یک روز قشنگ حرف می زنم از سداریس. می خندیدم. سداریس می تونست. منو خندوند. کلاس تو سالن کنفرانس برگزار شد. کنار "ف "نشسته بودم و به شروع دهه ی سوم زندگیم فکر میکردم و گاهی واسه ی همکلاسی رو به رویی ام "م" شکلک در میاوردم و بی صدا بهش فهموندم چرا کسی این رادیو رو خاموش نمی کنه؟ و الان که اینو مینویسم از استاد معذرت میخوام. شرم آوره ولی همینجوری حس می شد به هر حال. ساعت نه صبح بود و گوشی "ف" که جلوم بود آلارم زد. "امروز تولد شادوَرد است". خوشحال شدم. دیدش و تبریک گفت. تبریک گفتن و من عمیقا خوشحال بودم. گذشت و رسیدم خونه. خونه ی صمیمی و مهربون.
آغاز شد. آغاز تصمیم های مهم و اتفاقات عجیب زندگی. بزرگ شدن و تجربه های تازه. شروع بیست سالگی...
به تاریخ نوزده فروردین ماه سال یک هزار و سیصد و نود و هفت خورشیدی.