شنبه ۱۸ شهریور ۹۶
[بسم الله الرحمن الرحیم]
نمیدونم هنوز میشه امیدوار بود یا همش خیال خامه. اینکه بیحوصلگی و بیرمقی و هزار و یک کوفت و زهر مار دیگه، همه و همه به خاطر جواب یه امتحان کوفتی باشه برام غیر قابل باوره. واسه همین کم نوشتم و هنوز هم کم مینویسم. میترسم. از چرت و پرت نوشتن. نه که همه ی نوشته هام عالی و شیکه. نه. من معیارهای خودم واسه چرت و پرت نوشتن دارم. میدونی. یه جورایی نمیخوام به شرایط عادت کنم. باید همون آدم سابق بشم. شادورد دو سال پیش. ولی یه اتفاق هایی پشت پلک آدم جا خوش میکنن که با هر پلک زدن مرور میشه و آلارم میده. هی یادآوری میشه. بدون اینکه بخوای. فقط نمیدونم چرا همش اتفاقهای تلخ یاد آدم میمونه.
کسی عینک منو ندیده؟ باز گمش کردم. اصلا چرا من عینکی نیستم؟...بگذریم. داشتیم چی میگفتیم؟