کسی این جا هست؟ کسی صدامو میشنوه؟

[ بسم الله الرحمن الرحیم]

گفت هیچ کسی بیهوده اینجا نیست، هر کسی وظیفه ای داره...
از سر شب فکر می کنم وظیفه ی من چیه؟ چرا باید تو این دنیا باشم؟ چرا اینجا؟ چرا الان؟ قراره چی کار کنم؟ اصلا من تو مسیر درست برای انجام وظیفه ام هستم؟ و سوال و سوال و سوال...
کسی جوابی داره؟
اصلا کسی حواسش هست که با هر نفس داریم از دست میدیم؟ یه نگاه به اطراف بندازین، هر چیزی که می بینید رو داریم از دست میدیم، از نزدیک ترین آدمها تا بی ارزش ترین اشیا ها و خاطره هاشون، در ازای چی؟ برای چی؟ رنج ذره ذره از دست رفتن برای چی؟
کسی اینجا هست؟ کسی صدامو میشنوه؟ 


۳ ۵

Yes or No

[بسم الله الرحمن الرحیم]

نه که اتفاقی نیوفته. نه. بالاخره این روزهای منه که داره می گذره. مگه میشه بارون جذاب نباشه. و یا شروع ترم جدید و درس های خوب و حتی تجربه های جدید. همه ی اینا هست. حتی بیشتر از اینا. خیلی بیشتر. ولی من این گوشه ی دنیا دارم جای دیگه ای زندگی می کنم. از تاریکی فاصله گرفتم ولی تو روشنایی هم نیستم. گیجم. وسط یه دنیای خاکستری. هیچ چیز و هیچ کسی اونی نیست که نشون میده. همونطور که من نیستم. همه چی پنجاه پنجاه شده. یا درست فکر کردی راجع بهش یا غلط. ولی اگه غلط باشه تو دیگه راه بازگشتی نداری. و این فکره که به عمل تبدیل میشه. عمل اشتباه. همه چی تمومه. من خیلی وقته وارد دنیای سوالات بله یا خیر شدم. همه چی. قبل از همه چی این پرسش هست: بله یا خیر؟ و فقط یه فرصت داری و بعدش تموم. کاری از دستت بر نمیاد. این بازی تا مرگ ادامه داره. نمیشه. نمیشه از این بازی خارج شد. می تونی فقط یه کاری بکنی. اینکه خودت تو سوالات دست ببری. از پس همه اش بر نمیای ولی میتونی بعضی سوال ها رو حذف کنی. این طوری که تو زمان اشتباه تو مکان اشتباه نباشی و از همه مهمتر سعی کنی حرف اشتباهی نزنی. و اما نکته ای که باید یادت باشه اینه که هیچ وقت حق نداری اتفاقی رو به شانس نسبت بدی. شانس معنایی نداره. تک تک اتفاق ها بسته به ذهن خودته. تو داری انتخاب می کنی. بله یا خیر؟

۰ ۳

بیشتر از سیصد و شصت و پنج روز گذشته

[بسم الله الرحمن الرحیم]

پیش درآمد: این پست به تاریخ پنج شنبه بیست و هفتم آبان ماه سال نود و پنج نوشته شده است، در نیمه شب، ساعت دو و بیست و هفت دقیقه.
بیشتر از یک سال پیش...

هر روز که میگذرد بیشتر در خودم غرق می شوم، میدانی، هجده سالگی سن عجیبیست، حس کسی را دارم که بین مرز دو کشور ایستاده است،  من از آن هیچ نمیدانم، شاید عجیب باشد ولی من از جمله تو دیگر بزرگ شده ای میترسم! نه این که فکر کنید خیلی لی لی به لالایم گذاشته اند نه، مسئله چیز دیگریست، جوریست که نمی توانم آن را بیان کنم، یعنی واژه هایی پیدا نمی کنم که این احساسات را توصیف کند، راستش خودم هم نمی دانم چیست! یک سری چیزها توی ذهنم هست که انگار به تمام افکارم پیچیده است، همه چیز را عوض کرده، حتی علایقم! نمیدانم ولی فکر میکنم شخصیتم دارد تکان میخورد، شبیه یک موجود عجیب غریب شده که تازگی ها خیلی گرسنه است، بسیار تاثیر پذیر شده و چیزهای جدید می خورد! کم کم دارد مثل بزرگترها فکر میکند، دوراندیش تر شده است، بسیار حال و هوای عرفانی پیدا کرده و دلش برای نوشته های عطار یک ذره شده! می گویند بسیار مراقب باشم، چه می خوانم، چه می بینم و از همه مهم تر چه می شنوم، این روز ها بسیار تاثیر پذیر شده ام.
۵ ۴

ندای قلبت را بشنو

[بسم الله الرحمن الرحیم]

می خواهم قسمتی از قلم ناب جی.دی.سلینجر را با شما در میان بگذارم، قبلش اضافه کنم که تکه ای که خواهید خواند از نامه ی سیمور(برادر بزرگتر خانواده گلس) به بادی( برادر کوچکتر خانواده) که نویسنده ای جوان است، انتخاب شده است.

شادوَرد چی خونده؟
کاش هر بار پیش از آن که به نوشتن بنشینی به یاد بیاوری که اول خواننده بودی. فقط این واقعیت را در ذهنت جا بیانداز، بعد آرام بنشین و به عنوان خواننده از خودت بپرس، اگر بادی گلس حق انتخاب داشت بیش از همه چه نوشته ای را دوست داشت بخواند. قدم بعدی هولناک است،اما آن قدر ساده که حتی موقع نوشتنش به زور باورم می شود. بدون شرم و حیا می نشینی وآن چیز را خودت می نویسی. زیر این حتی خط هم نمی کشم. انقدر مهم است که نمی شود زیرش خط کشید. بادی، شهامت داشته باش و این کار را بکن! ندای قلبت را بشنو. تو هنرمند لایقی هستی. بد نخواهی دید. 

تیر های سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار
جروم دیوید سلینجر 

۴ ۳

این پست زیاد کم نیست!

[بسم الله الرحمن الرحیم]

بلد نیستم خودم نباشم.

۱ ۳

آدم های ساده نمی توانند

[بسم الله الرحمن الرحیم]

فقط یه سوءاستفاده گر میتونه بفهمه دارن ازش سوءاستفاده میکنن. آدمای ساده و مهربون اما نه، هزار بار میشکنن اما به خوب بودن ادامه میدن، چون شایسته این صفتن! مهربونی و رحیم بودن صفت خداست، بعضیا لیاقت داشتن این صفت رو ندارن! اونا زرنگ حساب میشن، کارهاشون زود راه میوفته، تو صف نمی مونن و موقع تصادف با یه نیشخند و فشار دادن پدال گاز، خاطره ارزشمند "زدم و رفتم" برای دوستاشون باقی میزارن و تمجید میشن.
اونا میتونن پس انجام میدن! بله آدمای ساده نمیتونن!آدم های ساده میتونن هر درد و رنجی رو تحمل کنن، اما وجدان درد رو نه! راست میگن آدم های ساده نمیتونن! 
به هر حال ساده بودن شجاعت میخواد، دنیا پر شده از ترسوهای زرنگ.

شادوَرد چی خونده؟
دعا می کنم وقتی به سراغ روانکاو می روم، آنقدر دوراندیش باشد که از یک متخصص پوست هم بخواهد در جلسات شرکت کند. از یک متخصص پوست دست. از دست زدن به بعضی آدم ها دست هایم زخم شده.

تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور:پیشگفتار
جروم دیوید سلینجر

۲ ۴

از سری دیالوگ های من با دوست عزیزم سین

[ بسم الله الرحمن الرحیم]

شین: زمان میگذره و هیچی رو باقی نمیذاره، یه جوری همه چی بی ارزشه و کلا هرچی به دست میاری یا از دست میدی بر اصل قضیه تاثیری نمیذاره، زندگی بعضی وقتا بی ارزش تر از اون چیزیه که فکر میکنی و این تمام امید و انگیزه آدمو می بلعه!

سین: مهم نیست چه آرزویی داری و تا کجاش پیش میری، آخر سر نمیتونی کسی غیر از خودت باشی!

شین: من یه حفره احساسی وسط دنیام حس می کنم!

سین: خب احمقی که میدونه احمقه میتونه اونقدرام احمق نباشه! مگه نه؟

شین: ...

سین: ...


۰ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان