شادوَرد؛ این قسمت: شادوَرد دو ساله شد:)

[بسم الله الرحمن الرحیم]

و اینجا دو ساله شد.
تولدت مبارک من،تنها...

این:)
۴ ۶

کلی گذشته ولی هنوز

[بسم الله الرحمن الرحیم]

هنوز مثل دفعه ی اول میمونه. اینکه هنوز واسم جدیده، عادی نمیشه. نمیتونم استرس نداشته باشم. حس میکنم یه جای کار می لنگه. نباید اینطوری باشه. شایدم به خاطر خودمه. میدونی من خیلی رویا دارم. خیلی زیاد. میتونم هر چیزی رو تصور کنم. اخه تخیل خیلی خوبی هم دارم. هر چیزی که بگی رو میتونم تو ذهنم بسازم. کافیه چشمامو ببندمو بنگ! تمومه، میتونم ببینمش، میتونم واسش داستان بگم. میتونم بهش شخصیت بدم و کلی ماجرا واسش بسازم. مثه همین چند وقت پیش. یه گربه تو دانشکده بود و من شروع کردم به تعریف کردن ماجرای دست به یکی گربه ها با آدم فضایی های سیاره ۱۹ واسه از بین بردن موش ها و نبردشون و نقش پیچیده ی سگ ها و ادامه دادم و ادامه دادم و ادامه دادم و کلی با جزئیات تعریف کردم. انگاری که داشتم یه فیلمو تعریف میکردم. ولی اینجا، اینجا هنوز مثل دفعه ی اوله. 
۲ ۷

کلی ایده واسه نوشتن داشتم!

[بسم الله الرحمن الرحیم]

این دکمه تنظیمات کارخونه ام کجاست؟
+دارم اصلا؟

۲ ۵

Snow

[بسم الله الرحمن الرحیم]

کنار پنجره ایستاده ام. برف می آید. دانه های سپیدش آرام آرام به زمین می رسند. اینجا هوا گرم است. خیلی گرم. اما من حس می کنم. سوز برف و کولاک را حس می‌کنم. کیلومتر ها آن طرف تر. در نیمه ی دیگر...


۵ ۴

بالاخره یک روزی قشنگ حرف میزنم

[بسم الله الرحمن الرحیم]

در حال حاضر چی می تونه حال منو بهتر کنه؟ بی درنگ کتاب! جواب این سوال خیلی وقته که همینه...

در آزمایشگاه زیر زمین خانه ام به تنهایی محلولی اختراع میکنم که باعث میشود درخت ها ده برابر سریع تر رشد کنند، یعنی یک نفر میتواند درختچه ای بکارد و سال بعد زیر سایه اش بنشیند و میوه اش را بخورد، ایده ی محشری است. هیچ کس دوست ندارد تا صبر کند یک درخت رشد کند، برای همین است خیلی از آدم ها درخت نمیکارند، چون کارشان به جایی نمیرسد. وقتی درخت رشد میکند یا مرده اند یا رفته اند خانه ی سالمندان.

برای من مهم نیست که میتواند کلمات را بشمرد و با فشار یک دکمه پاراگراف را مرتب کند، من کامپیوتر نمیخواهم. برعکس صدای تق تق بی جانی که از برخورد انگشت با کی برد پلاستیکی کامپیوتر بلند می شود، صدای محکم و بلند ماشین تایپ به تو میگوید که واقعا داری چیزی درست می کنی. بعد از یک روز افتضاح به جای اینکه برای هیچ مجازی ام غصه بخورم میتوانم سطل کاغذ باطله ام را نگاه کنم و به خودم بگویم اگر شکست خوردم حداقل چند درخت را با خودم پایین آوردم.

بالاخره یک روزی قشنگ حرف میزنم-دیوید سداریس-

۳ ۴

امروز بیست ساله شدم یا شادورد با دو دهه قدمت!

[بسم الله الرحمن الرحیم]

امروز یک روز معمولی بود ولی من حس متفاوتی داشتم. اینو "ز" تو صورتم دید. تو سرویس دانشگاه. گفتم چی دیدی؟ گفت امروز فرق داری. خوشحال بودم. "ه" اومد و کنارم نشست. مثل هرروز کتابمو درآوردم و شروع کردم به خوندن. بالاخره یک روز قشنگ حرف می زنم از سداریس. می خندیدم. سداریس می تونست. منو خندوند. کلاس تو سالن کنفرانس برگزار شد. کنار "ف "نشسته بودم و به شروع دهه ی سوم زندگیم فکر میکردم و گاهی واسه ی همکلاسی رو به رویی ام "م" شکلک در میاوردم و بی صدا بهش فهموندم چرا کسی این رادیو رو خاموش نمی کنه؟ و الان که اینو مینویسم از استاد معذرت میخوام. شرم آوره ولی همینجوری حس می شد به هر حال. ساعت نه صبح بود و گوشی "ف" که جلوم بود آلارم زد. "امروز تولد شادوَرد است". خوشحال شدم. دیدش و تبریک گفت. تبریک گفتن و من عمیقا خوشحال بودم. گذشت و رسیدم خونه. خونه ی صمیمی و مهربون.
آغاز شد. آغاز تصمیم های مهم و اتفاقات عجیب زندگی. بزرگ شدن و تجربه های تازه. شروع بیست سالگی...
به تاریخ نوزده فروردین ماه سال یک هزار و سیصد و نود و هفت خورشیدی.

۶ ۳

رویا های غول آسا، عرضه های کوتوله

[بسم الله الرحمن الرحیم]

رویاپردازی‌ها دقیقا برای من همین هستند: اجازه می‌دهند از بخش خفت‌بار قضیه صرف نظر کنی و یک راست بروی آن بالا!


-بالاخره یک روز قشنگ حرف می زنم-
-دیوید سداریس-
۴ ۲
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان