بیشتر از سیصد و شصت و پنج روز گذشته

[بسم الله الرحمن الرحیم]

پیش درآمد: این پست به تاریخ پنج شنبه بیست و هفتم آبان ماه سال نود و پنج نوشته شده است، در نیمه شب، ساعت دو و بیست و هفت دقیقه.
بیشتر از یک سال پیش...

هر روز که میگذرد بیشتر در خودم غرق می شوم، میدانی، هجده سالگی سن عجیبیست، حس کسی را دارم که بین مرز دو کشور ایستاده است،  من از آن هیچ نمیدانم، شاید عجیب باشد ولی من از جمله تو دیگر بزرگ شده ای میترسم! نه این که فکر کنید خیلی لی لی به لالایم گذاشته اند نه، مسئله چیز دیگریست، جوریست که نمی توانم آن را بیان کنم، یعنی واژه هایی پیدا نمی کنم که این احساسات را توصیف کند، راستش خودم هم نمی دانم چیست! یک سری چیزها توی ذهنم هست که انگار به تمام افکارم پیچیده است، همه چیز را عوض کرده، حتی علایقم! نمیدانم ولی فکر میکنم شخصیتم دارد تکان میخورد، شبیه یک موجود عجیب غریب شده که تازگی ها خیلی گرسنه است، بسیار تاثیر پذیر شده و چیزهای جدید می خورد! کم کم دارد مثل بزرگترها فکر میکند، دوراندیش تر شده است، بسیار حال و هوای عرفانی پیدا کرده و دلش برای نوشته های عطار یک ذره شده! می گویند بسیار مراقب باشم، چه می خوانم، چه می بینم و از همه مهم تر چه می شنوم، این روز ها بسیار تاثیر پذیر شده ام.
۵ ۴
هلما ...
۱۹ بهمن ۱۲:۱۶
نوزده سالگی چطوره؟؟

پاسخ :

تقریبا همون هجدهه که واسم عادی شده:)
ولی هنوز عجیبه، بعضی وقتا یهو میگم واقعا این تویی شادورد؟؟
من دلم پاکه ...
۰۱ اسفند ۱۷:۵۷
مبارک باشد.....

پاسخ :

هوم...^_^
reza sf
۰۹ اسفند ۱۶:۲۶
میگن تو 30 سالگی یه بار دیگه این موضوع تکرار میشه.اما از اونجا به بعد فقط میخوای زود بگذره.

پاسخ :

ولی امیدوارم اینطوری نشه:)
مریــــ ـــــم
۱۰ اسفند ۱۱:۳۹
بقیشم عین همه
:|

پاسخ :

ولی فکر نکنم اینطور باشه:)
شایدم باشه...
میم . الف
۱۳ اسفند ۱۶:۳۳
اوهوم ... ۱۸سالگی سنِّ عجیبی ست .
:)

پاسخ :

و خیلی غریب...
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان