دست هایم را بگیر

[ بسم الله الرحمن الرحیم]

همیشه فکر می کردم که قراره اتفاق های خیلی عجیب غریب بیوفته و کلی هیجان انگیزه ولی حیف که هیچ وقت تصوراتم با حقیقت جور در نیومد. ته تهش هیچی نموند به جز یک سری کتاب و جزوه و ترس امتحان و نمره و تحقیق و کنفرانس. نمیدونم بعضی وقتا یهویی میگم الان جای درستی هستم یا نه؟ نمیدونم، حقیقتا نمیدونم که این چرخ گردون داره منو به کجا می کشونه و سرنوشت من چیه. کاش یکم دلم قرص می شد. کاش کسی دستمو می گرفت و میگفت نگران نباش. نگران نباش تو میتونی موفق بشی و من مطمئنم از پسش بر میای. حیف. کاش نگاه اطمینان بخشی زل می زد تو چشام و همون چیزی که قلبم میخواد بشنوه رو می گفت. می گفت تا من یکم، فقط یکم اعتماد به نفس داشتم.
۲ ۳
هلما ...
۰۶ مهر ۲۲:۲۷
کاش این پستت رو نمیفهمیدم, درکش نمیکردم ولی...

پاسخ :

ای کاش اینقدر مشوش نبودم...
معذرت بابت انتقال حس های نه چندان خوب! 
هلما ...
۰۷ مهر ۰۱:۲۳
آدم که برا بیان حساش معذرت نمیخاد...
ایشالا بهتر میشی :)

پاسخ :

ممنون هلما جانم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان